سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

ما هنوز سیزده بدرمونو در نکردیم

سه شنبه 8 فروردین آخرین روز کشیک بابایی بود. منم براش خورش فسنجون بردم بیمارستان. از غروب ترش میکردم. ناهارم چیز سنگینی نخورده بودم که باعث ترش کردنم شده باشه. مامان جون گفت گل پسرت داره مو درمیاره و از حالا به بعد ترش می کنی بخصوص غروبها. با بابایی کمی شام خوردیم که من بالا آوردم. خوابم میومد و دلم میخواست همونجا بخوابم اما بابایی اجازه نداد و گفت بهتره برگردم. ماشینو واسه بابایی گذاشتم و دایی سوم اومد دنبالم. چهارشنبه 9 فروردین بابایی صبح اومد و تا یازده و نیم خوابید. بیدار شدیم و رفتیم خونه آقاجون و بعدش دوباره خوابید تا ساعت هفت بعداز ظهر. خواهش کردم بریم سونو اما بلند نشد. میگفت بعدا تنهایی برو. در کل بی حال و بی حوصله ب...
13 فروردين 1391

سال نو مبارک

خوبی گل پسرم؟ اینترنتم قطع بود و یک مدت نشد بیام آپ کنم. اتفاقات مهم این مدت عبارت بودند از: برای عید آماده میشدم و خوشحال بودم که خدا تورو به ما داده. اگه بگم امسال بهترین عید زندگیم بوده اغراق نکردم. یکشنبه آخر سال که میشد بیست و هشتم اسفند ماه مادر بزرگت مارا برای شام دعوت کرد. خورش بادمجون!!!!!!!!!!!!!!!! نمیدونم چرا انقدر تازگیها انقدر این خورشو میخوریم. بعد از مطب رفتم اونجا و بعدش هم با بابایی تا نزدیکای ساعت سه بیدار بودیم. دوشنبه تا ده خوابیدیم و رفتیم خرید. دایی بزرگترت و دایی کوچیکت هم از راه رسیدن و به مناسبت ورود اونا رفتیم خونه آقا جون. بعدش با خاله و شوهر خاله خداحافظی کردیم چون راهی مکه بودن. خدا به همراهشون ایشالا سلامت بر...
8 فروردين 1391
1